" گُـــــــــردآفرین "بانـــــــوی ایرانی
من مانده ام مهجور از او ، بی چاره او رنجور از او... گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود... گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون... پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود!!! موضوع مطلب : عاشقانه, ایران زمین روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسیدند:
اولی گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود. " برگرفته از dastanhayeziba.parsiblog.com موضوع مطلب : داستان, خواندنی وکوتاه, عارفانه, عاشقانه وبلاگ من منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ ![]() ![]() ![]() |
||