پيام
+
راننده تاكسي

آفتابگردون
90/7/19
سين دخت
مسافر تاکسي آهسته روي شونهي راننده زد چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه…
سين دخت
راننده جيغ زد، کنترل ماشين رو از دست داد…نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس…از جدول کنار خيابون رفت بالا…نزديک بود که چپ کنه…اما کنار يه مغازه توي پياده رو متوقف شد…
سين دخت
براي چندين ثانيه هيچ حرفي بين راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگيني حکم فرما بود تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هي مرد! ديگه هيچ وقت اين کار رو تکرار نکن…
سين دخت
من رو تا سر حد مرگ ترسوندي!" مسافر عذرخواهي کرد و گفت: "من نميدونستم که يه ضربهي کوچولو آنقدر تو رو ميترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصير تو نيست…
سين دخت
امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهي تاکسي دارم کار ميکنم…آخه من 25 سال رانندهي ماشين حمل جنازه بودم" !!!